شرح خدمات، یادگارها و ناگفته هایی از شهید قرنی به روایت محمد مهدی کتیبه
نوید شاهد: جناب سرهنگ، اولین بار کجا اسم شهید قرنی را شنیدید؟
من در مهرماه 1357 و درست چند ماه پیش از پیروزی انقلاب، دوره دانشکده فرماندهی ستاد را به اتمام رسانده و به سنندج منتقل شدم. انتقال من به سنندج به این دلیل بود که پرونده خدمتی ام از نظر رژیم پهلوی «صاف و پاک » و در واقع به دلخواه آنان نبود و قصد داشتند مرا به یک مکان تقریباً «پرت » بفرستند، که به سنندج منتقلم کردند.
آن زمان، وضعیت منطقه متشنج بود و با توجه به فضای سیاسی و حضور ما در بین نیروهای انقلاب، نگرانی هایی نسبت به نیروهای مسلح وجود داشت. ما برای رفع این نگرانی، هسته های مقاومتی را در ارتش تشکیل دادیم و افراد مختلف را به لحاظ اعتقادی و همگن بودنشان با انقلاب، زیر نظر گرفتیم و فعالیت های زیادی را به این منظور انجام دادیم. به عنوان مثال همفکرانی را به همکاری پذیرفتیم که ترکیبی از نیروهای وظیفه ، افسران و درجه داران بودند؛ در اقدام بعدی، این افراد را در تشکیلاتی تحت عنوان گردان ضربت سازماندهی کردیم. با پیروزی انقلاب ما بآن ماینده حضرت امام راحل)ره( حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج آقای صفدری مرتبط شدیم؛ ایشان به آنجا تبعید شده بودند و بعد از دوران تبعیدشان، به دستور حضرت امام)ره( در همانجا اقامت گزیده و نیروهای انقلابی را هدایت می کردند.
از آن جاکه اینجانب قبل از پیروزی انقلاب، برنامه هایی را به اتفاق ایشان در ارتش انجام می دادم و اطلاعاتی از ارتش را از طریق ایشان به حضرت امام)ره( منتقل می کردم، با توصیه و سفارش آقای صفدری با تهران تماس گرفتم و با شناختی که دفتر امام)ره( و ستاد ارتش نسبت به اینجانب داشتند، با درجه سرگردی به عنوان فرمانده لشکر 28 سنندج منصوب شدم. در صورتی که تا روز قبل از آن، یک سرلشکر و چند سرتیپ در رأس لشکر بودند و لشکر هم خیلی گسترده بود. یعنی یک تیپ در مریوان، یک تیپ در سقز، یک تیپ در مرند و یک تیپ هم در شهر سنندج و در مرکز لشکر بود و من در آن شرایط بحرانی، این مسئولیت را پذیرفتم و به حول قوه الهی با همه تیپ ها، ارتباط لازم را برقرار کردم. البته من این توان را در خودم نمی دیدم که چنین بار سنگینی را متحمل شوم اما با تأییدات الهی و الطاف بیکران حضرت حق، موفق شدم این بار را تقریباً به منزل برسانم.
در ابتدای کار با چه مشکلاتی روبرو بودید؟
تا آن زمان عرف نبود که یک سرگرد، فرمانده لشکر باشد. خصوصاً که تعداد زیادی افسر ارشدتر از من حضور داشتند. به همین دلیل همان شب اول مأموریتم، افسران را به دفترم دعوت کردم و گفتم من یک سرباز هستم، به من مأموریت داده شده تا لشکر را در چنین شرایط حساسی حفظ کنم. من این درجه سرگردی را هم برمی دارم و شانه ام را صاف صاف می کنم و این مأموریت را تا زنده هستم و نفس می کشم، با جدیت انجام می دهم، شما هم مختارید. هر کس دوست دارد با من همکاری کند استقبال می کنم و دستش را می فشارم، هر کس هم دوست ندارد، همین الان به او برگه مرخصی می دهم تا پر کند و خودش را به تهران معرفی کند. هیچ شکوه ای هم از کسی ندارم اما به شما یک نصیحت می کنم، شما یک عمر از میهن دم زده اید، «وطن وطن » کرده اید، امروز این منطقه استحفاظی و این لشکر، گلوگاه میهن ماست و دشمن دو دستش را بر گلوی سنندج گذاشته و دارد فشار می دهد. می توانید این دست را قطع کنید و وطن محبوب خود را که در حال حاضر در خطر افتاده، حفظ کنید. آن شب، لحظات حساسی بود اما من به یاری خدا و با توجه به اعتقادات مذهبی ای که در تک تک آنها سراغ داشتم از احساس وطن خواهی شان حسن استفاده را بردم و عواقب سقوط پادگان را به آنها گوشزد کردم و گفتم اگر این اسلحه و مهمات زیادی که لشکر در اختیار دارد، به دست دشمنان انقلاب یعنی گروهکهای مسلح بیفتد، معلوم نیست که ما تا چند سال دیگر باید گرفتار دشمن باشیم. به آن ها یادآوری کردم که حساب مردم نجیب کُرد از این گروهک ها جداست و با درک چنین واقعیتی، باید با عوامل بیگانگان مقابله کنیم. گفتم خواب هیچ پُست و مقامی را برای خود ندیده ام و ممکن است فردا عوض شوم و یکی از شما فرمانده شوید، اگر این اتفاق بیفتد و هر کدام از شما فرمانده من شوید، با کمال میل به عنوان زیردست شما انجام وظیفه خواهم کرد. اما در حال حاضر که من فرمانده هستم، این را می گویم که امشب حساسترین شب این منطقه است و اگر امشب این پادگان را از دست ندهیم، آن را برای همیشه حفظ خواهیم کرد. بازتاب این صحبت بسیار مطلوب بود و شب اول، تا صبح هیچکس نخوابید.
روز بعد به عنوان اولین کار، فرماندهان تیپ و گردآن ها و توپخانه لشکری را سازماندهی کردم.
در مراحل بعدی چه مشکلاتی داشتید؟
اوائل و بعد از انقلاب، مشکلاتی در لشکر وجود داشت. به عنوان مثال یکی از مشکلات پیش روی ما، حقوق پرسنل بود. احتمال می دادیم حقوق پرسنل تا آخر بهمن پرداخت نشود و همین، باعث ناراحتیها و ناآرامی هایی در لشکر شده بود. لشکر سنندج در یک منطقه کردنشین بود و تعدادی از آن ها در احزاب کومله و دموکرات هم فعالیت می کردند، تا استان کردستان را از پیکر ایران جدا کنند.
حتی برخی افسران، درجه داران و سربازان کرد هم در پادگان فعالیت هایی داشتند که بتوانند آن جا را خودمختار و از ایران جدا کنند. من همه اینها را به عرض شهيد سپهبد قرنی رساندم و گفتم با این مشکلات چه کار باید بکنیم؟ ایشان گفتند نترس، درست می شود. من هم گفتم تیمسار، نمی ترسیم و با قدرت و استحکام اینجا ایستاده ایم و اوامر حضرتعالی را اجرا می کنیم.
به شما قوت قلب می دادند؟
بله، به ما قوت قلب زیادی می دادند و تشویقمان می کردند تا به وظیفه خود عمل کنیم. این اولین باری بود که با تیمسار قرنی آشنا شدم.
مرتباً با ایشان در تماس تلفنی بودید؟
نه، بنده تا 16 اسفند در سنندج بودم، بعد از 16 اسفند، حجت الاسلام والمسلمین ایمانی، امام جمعه کازرون که درسال های 1354 و 1355 با هم ارتباط داشتیم، به مهندس بازرگان و شهید قرنی تلگراف زده و از آن ها خواسته بود که من را به عنوان فرمانده توپخانه کازرون تعیین کنند. اما بنا به مصالحی که ستاد کل ارتش تشخیص داد، سرهنگ ماشاءاله صفری به عنوان فرمانده لشکر 28 سنندج تعیین شد و من را نیز به تهران احضار کردند. من به «کمیته حضرت امام)ره( » در تهران رفتم و کنار تیمسار قرنی مشغول به انجام وظیفه شدم.
کمیته حضرت امام)ره( چه بود؟
ببینید، در ابتدای انقلاب که هیچ چیز سر جای خودش نبود و شیرازه ارتش از هم پاشیده شده بود، تعدادی از افسرانی که قبلاً آماده شده و با انقلاب و حضرت امام)ره( ارتباطی مستقیم داشتند، در ستاد مشترک جمع شدند و به سازماندهی، کنترل و نظم و ترتیب ارتش پرداختند. حضرت امام)ره( بعداً سرپرستی و مسئولیت این کمیته را به حضرت آيت الله خامنه ای سپردند و افراد، زیر نظر معظمٌ له انجام وظیفه می کردند؛ افسرانی وفادار به انقلاب که برای فرماندهی واحدها و نظم و ترتیب و انضباط با فرمانده ارتش و رئیس ستاد ارتش یعنی آقای قرنی همکاری می کردند. اتفاقاً تیمسار قرنی هم خیلی از آن ها استقبال کرد و همه کارها را با مشورت آن ها انجام می داد.
آقای صفری، جانشین شما، که بودند و چه کردند؟
سرهنگ صفری، کرد و ملی گرا بودند و برای اینکه بهانه جویی ها تمام شود، یک فرمانده کرد، سنندجی و اهل تسنن برا یشان فرستادند. سرهنگ صفری فقط لشکر را از بنده تحویل گرفت.
موفق هم بود؟
نه موفق نبود. متأسفانه بعد از آمدن من از سنندج حتی با وی سرهنگ برخورد هم کردند، گروه های ضد انقلاب، کوموله و دموکرات ایشان را به تلویزیون بردند و ایشان هم از پشت تلویزیون اعلام کرد که لشکر، تسلیم ضد انقلاب می شود. البته واحدهایی که آن جا تشکیل یافته بود، مقاومت کردند و اجازه ندادند که ضد انقلاب وارد لشکر شود و آن ها نتوانستند به هد فشان برسند.
خود شهید قرنی در طی آن 43 روزی که رئیس ستاد مشترک ارتش و در واقع فرمانده ارتش بودند، به طور مستقیم در کردستان حضور داشتند؟
نیازی به حضور مستقیم ایشان نبود اما بعدها که تیمسار فلاحی را به عنوان فرمانده نیروی زمینی انتخاب کردند، ایشان شخصاً در کردستان و سنندج حضور پیدا کردند.
شهید فلاحی با تعدادی از افراد لشکر یک تهران با هواپیما و هلیکوپتر وارد سنندج شدند و غائله این شهر را که خیلی پیچیده بود، برطرف کردند. با این کار، مشکلات برطرف و لشکر آن جا حفظ شد.
از 16 اسفند به بعد بگویید؛ از زمانی که در خدمت شهید قرنی بودید. از نخستین برخوردها با ایشان بفرمایید.
من در ستاد ارتش، کمیته حضرت امام)ره( فعالیت داشتم که با تیمسار قرنی، رئیس ستاد ارتش ملاقات کردم و مرتباً ایشان را می دیدم. آن زمان وضعیتی داشتیم که واحدهای جنوب مثل فارس و خوزستان با سبک و سیاق ارتش بعد از انقلاب آشنایی زیادی نداشتند و مشکلاتی را به وجود آورده بودند. تیمسار قرنی هم بنده را به عنوان مسئول به آن جا معرفی کردند تا آن جا را سر و سامان بدهم و با فرماندهان، صحبت و آن ها را نسبت به مسائل روز ارتش آشنا کنم. بعد از ایجاد کمی نظم و نسق در واحدهای آن قسمت، به شیراز رفتم و در مرکز زرهی شیراز، مرکز پیاده شیراز، تیپ هوابرد شیراز و پشتبیانی منطقه سه ارتش شیراز صحبت هایی کردم. برایم جالب بود که تیمسار قرنی از طرف ضد انقلاب و دولت موقت تحت فشار شدیدی است و تبلیغات شدیدی علیه ایشان در رسانه ها، روزنامه ها و جامعه به وجود آمده است. به طوری که وقتی می خواستم از آقای قرنی خداحافظی کنم و به این مأموریت بروم، ایشان به من گفتند وقتی آن جا رفتی، سعی کن تا مقداری از این حرف و حدیث ها و شایعه ها خنثی شود. سعی کن به مردم بگویی که چه هدف و منظوری داریم، چه کار می کنیم و برنامه مان چیست.
علت ایجاد آن فضای مسموم چه بود؟
دو علت داشت: یکی اینکه گروه های ضد انقلاب نمی خواستند ارتش پا بگیرد و قصد داشتند ارتش منحل شود تا هر کاری می خواهند، انجام دهند و ارتشی وجود نداشته باشد تا در برابر فساد و خرابکاری های شان قرار بگیرد. عامل دوم هم دولت موقت بود؛ دولت موقت از برخورد ارتش و مسائل پیش آمده روز راضی نبود و سهل انگاری می کرد. مثل ایام نزدیک به 28 مرداد که اختلافات حضرت آیت الله کاشانی و مصدق امکان تداوم حضور مردم را از بین برد و آن روز کودتا شد، بعد از انقلاب هم آقای بازرگان و دار و دسته اش همین برنامه را داشتند .یادم هست با درگیری هایی که در کردستان بین ترک ها و کردها بود، تقریباً یک جنگ داخلی را به راه افتاده بود. و از آن جا که گروه های ضد انقلاب هم آن جا فعال بودند، ارتش اجازه می خواست دخالت کند و این غائله را فیصله دهد اما دولت بازرگان می گفت شما دخالت نکنید، بالاخره فشنگ یکی از دو طرف تمام می شود! می خواهم بگویم چنین برخورد و تفکری بر فضا حاکم بود و همه چیز را تا این اندازه راحت می گرفتند. حتی وقتی کومله و دموکرات تیپ مهاباد را اشغال کردند و تمام سلاح و مهمات شان را برداشتند و از آن ها سوء استفاده کردند، باز هم بخش اعظم مشکل آقای قرنی، دولت وقت بود و در نهایت هم همین دولت موقت ایشان را کنار گذاشت.
شما برای اینکه آن فضا را تلطیف کنید و شائبه هایی را که ضد انقلاب و دولت موقت درخصوص شهید قرنی به وجود آورد از بین ببرید، چه تلا شهایی کردید؟
ما در مأموریت هایمان در شیراز و کازرون، جلسه ای با فرماندهان واحدها از درجه سرگرد به بالا تشکیل داده و آن ها را درخصوص وظایفشان در ارتش و مسائل بعد از انقلاب توجیه کردیم. یک جلسه هم در صبحگاه عمومی با کل واحدها داشتیم. در اين جلسه پرسنل را نسبت به فرماندهانشان و مسائلی که در پیش بود، آگاه کردم و گفتم چه کار باید بکنند. جلسه ای هم با بچه های حزب اللهی و انقلابی داشتیم، چون آن ها اکثراً با فرماندهان شان هماهنگی نداشتند. براي آنها توضيح دادم که وظیف هشان تضعیف فرماندهی نیست، بلکه باید فرمانده را پشتیبانی و تقویت کنند و کمکِ فرمانده و شمشیرِ دستش باشند نه اینکه با او مخالفت کنند، چون اگر مشکلی وجود داشته باشد، خود ما فرمانده را هدایت و راهنمایی می کنیم. به طور کلی در این جلسات و برنامه ها بود که ما سپهبد قرنی را به ارتش معرفی کردیم و گفتیم که ایشان به حفظ کشور و ارتش علاقه مند است.
بعد از این کارها مجدداً به ستاد و خدمت شهید قرنی برگشتید؟
برگشتم ولی متأسفانه برگشتنم تقریباً همزمان شد با ترور شهید قرنی.
یعنی شما حدوداً یک ماه و نیم دوره فرماندهی شهید قرنی بر ارتش آن جا تشریف داشتید؟
نه، من 24 ، 25 اسفند آن جا رفته بودم که کمتر از یک ماه و نیم می شود.
در مصاحبه ای که از شهید قرنی وجود دارد، می گویند من برکنار نشده ام، بله استعفا داده ام. به نظر شما کناره گیری ایشان در آن شرایط حساس به چه علتی بود؟
همان طور که عرض کردم دولت موقت، با منویات و خواسته های ایشان موافقت نمی کرد. یکی از ادعاهاي شاه که خودم از رادیو و تلویزیون شنیده بودم این بود که اگر من از کشور بروم، ایران، «ایرانستان» می شود. این لفظ خیلی مهم است چون میگوید اگر من بروم ایران، تجزیه می شود. این حرف شاه بود و شاید هدف آمریکا و انگلیس بعد از انقلاب همین بود که حرف شاه را عملی کند ولی آقای قرنی یکی از کسانی بود که نمی خواست این ادعاي شاه عملی شود.
می خواست از اینکه بخشی از مملکت ما، هرچند کم و کوچک، به دست دشمن و ضد انقلاب بیفتد، جلوگیری کند البته در جهت خط حضرت امام)ره( بود ولی دولت موقت خیلی به این کار راضی نبود بنابراین وقتی شهید قرني دید که نمی تواند با این دولت کار کند، خودش را کنار کشید.
جناب سرهنگ، چه خاطراتی از شهادت شهید قرنی دارید؟
البته بنده خاطره زیادی با خود شهید قرنی ندارم ولی یادم است که بعد از شهادت ایشان به منزلشان رفتیم و با خانواده شهید تماس داشتیم. به طور کلی باید بگویم واقعیت و حقیقت و حقانیت زندگی و شخصیت شهید قرنی بعد از شهادت ایشان روشن و مشخص شد. ارتش بعدها فهمید که ایشان واقعاً یک خدمتگزار صدیق و باوفا بوده و نامش ماندگار و جاویدان است.
شما که همکار ایشان بوده اید، خوب است از روش کار شهید هم برای ما بگویید. ایشان از صبح تا شب با فرماندهان، اُمرا و زیردستان چگونه برخورد می کردند؟
بعد از انقلاب در واقع دیگر امرایی وجود نداشتند، همه امرا فرار کرده و رفته بودند. فقط تعدادی افسر وفادار به مردم و انقلاب در صحنه باقی مانده بودند که احساس خطر نمی کردند؛ شهید قرنی هم خیلی نرم، ساده و صمیمی با آن ها ارتباط داشت و از رفتار و عادات امرای قبلی کناره گیری می کرد و با همه خیلی خاکی بود.
اخلاق و کلامش خوب بود؟
بله، واقعاً انسان پاک، منزه و صمیمی ای بود. همه به راحتی با ایشان تماس می گرفتند و از صحبتها و نظریاتشان بهره مند می شدند.
می دانیم زمانی که شهید قرنی به دستور حضرت امام)ره( به فرماندهی ستاد ارتش در دولت موقت برگزیده شد، به این دلیل که سالها از ارتش دور بود و شاه درجه ایشان را به علت مبارزاتشان خلع کرده بود، تا حدودی برای ارتشی های آن روز منظور آن دسته از ارتشیان غیور و انقلابی است که برای دفاع از امام و انقلاب و مردم در کشور و در صحنه باقی مانده بودند ناشناخته بود. شما و دوستان تان با این مشکل چگونه کنار می آمدید؟
ببینید، تیمسار قرنی شاید حدود 30 - 20 سال از محیط ارتش دور بود و هیچ کدام از ارتشی ها آن روز، ایشان را نمی شناختند و شهید قرنی هم ارتش آن روز را نمی شناخت اما وقتی کمیته حضرت امام)ره( و افرادی مثل آقایان فروزان، سلیمی، تیمسار رحیمی، شهیدان نامجو، اقارب پرست و کلاهدوز در کنار شهید قرنی قرار گرفتند، ایشان نیز از اطلاعات و آشنایی این افراد با محیط ارتش استفاده کرد و ارتش جدید را سازماندهی کرد.
در واقع این ها مدام با همه جلسه داشتند و از نظرات همدیگر استفاده می کردند.
هر کاری که شهید قرنی انجام می داد، با نظر این اشخاص بود. مثلاً اگر قرار بود برای نیروی هوایی، نیروی دریایی یا نیروی زمینی یک فرمانده انتخاب کنند، این افراد، گزینه هایی را پیشنهاد می کردند و تیمسار هم معمولاً قبول می کرد.
مهم ترین یادگاری که شهید قرنی از خود بر جای گذاشت، چه بوده است؟
یادگاری به جا مانده از تیمسار شهید قرنی این است که فردی به شدت متعهد بود و به انقلاب و حضرت امام)ره( اعتقاد داشت، به شدت نسبت به وظایفش علاقه مند و آشنا بود و از هیچ یک از مشکلاتی که بر سر راهش وجود داشت، ترس و واهمه ای به خود راه نمی داد. مهم تر از همه، این که تا زمانی که کار می کرد، وظیفه اش را به خوبی انجام داد و قدمی به عقب برنداشت. به طوری که ایشان، ارتشی را که داشت از هم می پاشید و از بین می رفت، حفظ کرد و نگاه داشت.
از روحیات مذهبی ایشان بگویید.
اهل نماز و روزه و مسائل مذهبی بود. به علاوه مورد تنفر رژیم شاه و پهلوی هم بود؛ به خصوص که شهید قرنی با روحانیت هم در تماس بود و همین ارتباط باعث شد که ایشان را دستگیر، زندانی و تبعید کنند.
شما از این موضوع اطلاع دارید که شهید قرنی در روزهای کناره گیری از ارتش تا زمان شهادتشان با سران ارتش جلساتی داشته اند و پیرو همان جلسات، از طرف شهید قرنی و با هم فکری همان دوستان پیشنهاد شد که نخستین بار در جمهوری اسلامی 29 فروردین، یعنی پنج روز قبل از شهاد تشان، روز ارتش باشد؟
از این موضوع اطلاع ندارم اما می دانم ستاد کمیته حضرت امام)ره( که در ستاد ارتش حضور داشتند، این روز و تاریخ را پیشنهاد کردند و تیمسار قرنی هم پسندید و این موضوع به عرض حضرت امام)ره( رسید؛ این یادگاری دیگر یاز از شهید قرنی است. اما از همه غم انگیزتر این است که با وجود کناره گیری ایشان از ارتش، گروهک های ضد انقلاب، شهید قرنی را ترور کردند.
انگیزه ها یشان برای ترور چه بود؟
شهید قرنی شخصیت قاطعی داشت و گروه های ضد انقلاب از اینکه دوباره به کار برگردد، هراس داشتند. به هر حال ایشان، فرد شاخصی بود و تیر ضد انقلاب هم به که از قبل برای ارتش نقشه هایی در سر داشت، به سنگ خورده بود و به تلافی آن برنامه ها، ایشان را به شهادت رساندند.
پس چرا آن چنان که باید و شاید، اسمی از شهید قرنی نمی آید؟
من به غیر از کتاب آقای نوروزی فرسنگی، تقریباً کتاب و مجله مستندی درباره ایشان ندیده ام.
چرا ایشان اینقدر مظلوم و مهجور واقع شده و حتی سا لها بعد از شهادتش هم مظلوم است؟
شهید قرنی آدمی نبود که اهل تبلیغات و مطرح کردن خودش باشد، برعکس خیلی هم ساده زیست بود. اما آن طور هم که شما فکر می کنید گمنام نیست، بلکه همه ایشان را قبول دارند و به ویژه ارتشی ها نیز برای ایشان احترام فراوانی قائل هستند. کتابی هم که درباره ایشان نوشته شده، مورد قبول همه است و همه از آن استفاده می کنند. در مجموع فضای خوبی در ارتش در خصوص نام و یاد و خدمات ایشان وجود دارد و همه به یاد شهید قرنی هستند.
منبع: ماهنامه شاهد اران