درس ایثار و وفا /برگزیده هشتمین کنگره شعر ایثار
«درس ایثار و وفا»
قاسم بای
اوّل پاییز بود و در کلاس
دفتر خود را معلّم باز کرد
بعد با نام خدای مهربان
درس اوّل آب را آغاز کرد
****
گفت بابا آب داد و بچّه ها
یک صدا گفتند: بابا آب داد
دخترک امّا لبانش بسته ماند
گریه کرد و صورتش را تاب داد
****
او ندیده بود بابا را ولی
عکس او را دیده در قابی سپید
یادش آمد مادرش یک روز گفت:
دخترم بابای خوبت شد شهید
****
مدّتی در فکر بابا غرق بود
تا که دستی اشک او را پاک کرد
بچّه ها خاموش ماندند و کلاس
آشنا شد با سکوتی تلخ و سرد
****
گوشه ای زل زد معلّم، بعد از آن-
آن سکوت سرد و سنگین را شکست
گفت می دانید؟ بابای سحر
در کلاس عاشقی جان داده است
****
بعد روی تخته ی سبز کلاس
عکس چندین لاله زیبا کشید
گفت درس اوّل ما، بچّه ها!
درس ایثار و وفا، درس شهید
****
مشق شب را هر که با بابای خود
باز بابا آب داد و نان نوشت
دخترک امّا میان دفترش
با نگاه خیس خود باران نوشت
****
خبرنگار: فاطمه سعیدمسگری