سردار شهید «حاج جعفر جنگروی»؛ فرمانده سپاه خرمشهر، رزمنده ای متعلق به «جبهه جهانی مقاومت اسلامی»
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، بیست و هفتم بهمن 1364 سردار بزرگ اسلام «شهید حاج جعفر جنگروی» در جریان «عملیات والفجر 8» و در منطقه عملیاتی «فاو» به ملاقات حضرت دوست شتافت و همسفر عرشیان شد و جای در جوار جنات قرب حق گزید. اولین فرمانده سپاه خرمشهر، فرمانده جبهه غرب و جزو هسته اولیه موسسان سپاه پاسداران و جانشین فرمانده «لشکر 10 سیدالشهدا(ع)» که از سکوی افتخار کشتی قهرمانی، بر قله قهرمانی در حماسه و ایثار رسید و از آنجا تا بلندای شهادت، طلوعی جاودانه آغاز کرد.
جعفر جنگروی در روز نهم تیرماه ۱۳۳۳ در شهر فریدن اصفهان دیده به جهان گشود. از همان کودکی به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد اما شرایط سخت زندگی سبب شده بود که روزها به کار خیاطی مشغول شود و شب ها به درس خواندن و تحصیل بپردازد. او با علاقه زیادی که به ورزش کشتی داشت، وارد این عرصه شد و توانست با پشتکار فراوان، رتبه دوم قهرمانی کشور و نایب قهرمانی تهران را در این رشته از آن خود کند و به مدال نقره دست یابد. پس از کسب مدرک سوم متوسطه به دلیل شرایط اقتصادی خانواده اش مجبور به ترک تحصیل شد و پس از کسب اندکی سرمایه، به فروشندگی لباس روی آورد. در این دوران، با توجه به وجود ظلم و استبداد رژیم پهلوی در کشور، به همراه برادرش با پخش کتابها و رساله امام خمینی(ره) به طور پنهانی به مبارزه علیه رژیم پهلوی پرداخت ولی به مرور زمان و با گسترش فعالیتهایش به عنوان چهرهای مبارز و انقلابی شناخته شد. جعفر یک سال پیش از شروع انقلاب، پس از تهیه اندکی سرمایه، دست از کار خیاطی کشید و به فروشندگی لباس روی آورد. با شروع انقلاب، همراه برادرش، طبقه بالای مغازه را به فعالیتهای انقلابی اختصاص داد و به طور پنهانی به مبارزه علیه رژیم ستمشاهی پرداخت. در راهپیماییها و تظاهرات و حرکتهای انقلابی، همیشه جلودار بود. در روز ۱۷ شهریور، حضوری فعال داشت. او در روز ورود حضرت امام خمینی (ره) نیز، به عنوان عضو فعال کمیته حفاظت و حراست از رهبر انقلاب، همتی فراوان از خود نشان داد و روزهای پیروزی انقلاب در تسخیر و تصّرف پادگانها و مراکز انتظامی شرکت داشت.
اثر دست شهید روی پلاکاردهای «جمعه خونین» 17 شهریور 57
در همه تهران اعلام شد که نماز عید فطر روز پنجشنبه، شانزده شهریور، در منطقه قیطریه به امامت آیتالله دکتر مفتح برگزار خواهد شد. صبح روز عید با جعفر و بچههای محل با چندین موتور و ماشین به سمت قیطریه حرکت کردیم. کسی فکرش را نمیکرد. جمعیت بسیار زیاد بود. بعد از نماز شعارهای انقلابی مردم آغاز شد. جعفر، پیشاپیش مردم شعار میداد و حرکت جمعیت را هدایت میکرد. هنوز چند قدمی از حرکت جمعیت نگذشته بود که یک باره صدای شلیک و پرتاب گاز اشکآور جمعیت را متفرق کرد. وقتی آماده بازگشت بودیم اعلام شد فردا صبح میدان ژاله. وقتی وارد خانه شدم دیدم مقدار زیادی پارچه و رنگ و قلم خریده. جعفر گفت: «برای فردا احتیاج به پارچهنوشته داریم. باید جمعیت را به طور منظم از میدان خراسان به سمت میدان ژاله (شهدا) حرکت دهیم.»
با اینکه تا آن موقع پارچهنویسی نکرده بودم اما تلاش خودم را انجام دادم. جعفر هم دست خودش را داخل قوطی رنگ قرمز برد و چند بار روی پارچه زد. اثر پنج انگشت او به یاد شهدا روی پارچه نمایان بود. یک پارچه هم به رنگ خون آماده کرد که همه جای آن اثر دست بود. به یاد شهدای مظلوم انقلاب. بعد هم به خانه خودمان برگشتم. فردا صبح زود از خانه خودمان به سمت هفده شهریور جنوبی حرکت کردم. خانه ما بین میدان خراسان و میدان ژاله قرار داشت. در راه تمامی چهارراهها پر از مأموران ساواک و گاردیها بود. خود میدان ژاله هم پر بود از نظامیان حکومتی…
در هنگام ورود امام خمینی(ره) به کشور به عنوان عضوی فعال در گروه کمیته حفاظت و حراست از امام خمینی(ره) به فعالیت پرداخت.
رزمنده ای متعلق به «جبهه جهانی مقاومت اسلامی»
جعفر، پیش از انقلاب، به جبهه جهانی مقاومت پیوست و رزمنده و جنگاوری تمام وقت و بی مرز شد. افغان ها او را با نام «چمن علی» می شناختند. از سوریه به لیبی رفت و از آنجا به لبنان و درآنجا، به «مرجعیون»: تشکلی از شیعیان مبارز در جبهه مقابله با رژیم صهیونیستی، آموزش میداد. آنگاه در کنار رزمندگان سازمان «الفتح» در فلسطین، با غاصبان قدس جنگید. جنگ که شروع شد، دوباره برگشت تا وظیفه خود را ادا کند. او باید خود را برای پذیرفتن مسئولیتهای بزرگی آماده میکرد.
فرمانده سپاه خرمشهر، مدافع حریم کردستان
یک سال پس از پیروزی انقلاب، به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. او ابتدا با تعدادي از دوستانش در کميته انقلاب ايفای نقش میکرد و وقتی بحث تأسيس سپاه پيش آمد، جزو نود نفری بود که در تشکيل سپاه فعال بودند. قبل از اينکه جنگ تحميلی شروع شود، دوره آموزشی خود را در پادگان ولی عصر(عج) گذراند و در خرداد ۱۳۵۸، به دنبال شروع غائله ضد انقلاب در خوزستان، برای مبارزه با این عناصر و اشرار منطقه راهی خوزستان شد و توانست در این دوران با سرکوب و دستگیری منافقین، رشادت های بسیاری را از خود نشان دهد و با درایت بسیار موفق شد به ساماندهی سپاه پاسداران و تامین امنیت خرمشهر بپردازد. او در این زمان به خرمشهر رفت و به اتفاق شهيد «محمد جهان آرا» و شهيد «موسوی»، سپاه آن شهر را سازماندهی کردند و در تأمين امنيت شهر، که عوامل خود فروخته دشمن، آن را متشنج کرده بودند، فعاليت داشت. آن زمان غرب کشور گرفتار احزاب قارچ گونه و خیانتکاری بود که برای امتياز گرفتن از نظام، هر روز بصورت مسلحانه از یک نقطه، سر در میآوردند. پس از مدتی برای مقابله با گروهک های ضد انقلاب در کردستان به این استان اعزام شد و در مقابله با این گروهک ها، فعالیت های بسیاری را در جهت مهار و دفع شرارت آنان انجام داد. اما در یکی از عملیاتها در مسیر «بانه» و در «گردنه خان» با گروهک کومله و دیگر گروهکها درگیر شد و به اسارت آنان در آمد.
چهاربار تا پای چوبه دار و جوخه اعدام توسط ضد انقلاب!
چهار بار او را به پای جوخه اعدام بردند که به دلیل اختلاف میان گروهکها، نجات یافته و سرانجام مبادله شد. یک بار همراهان او را تیرباران کردند و هنگامی که نوبت به او رسید، بطرزی معجزه آسا، از خطر به سلامت رهید. شدت شکنجه های ضد انقلاب بر روی او بقدری بود که پس از خلاص شدن از چنگ اسارت آنان و نجات توسط نیروهای انقلابی، بارها تحت عمل جراحی قرار گرفت.
15 بار عمل جراحی پس از شکنجه توسط ضد انقلاب
با وجود اينکه سه ماه اسير گروهکها بود و بشدت و بیرحمانه شکنجه شده بود، و به دليل مجروحيت، پانزده بار مورد عمل های جراحی مختلف قرار گرفت و به طور طبيعی درد ور نج طاقت فرسايی را تحمل می کرد؛ ولی به گفته همسرش هميشه میگفت: «اين درد چون در راه خداست، لذت هم دارد»!
از معاونت «اطلاعات- عملیات فرماندهی محور غرب» تا مسئولیت «طرح و برنامه عملیات تهران»
در عملیّات بازی دراز گلولهای به کلاهش اصابت کرد و بیهوش شد. او در جبهه غرب نیز رشادتهای زیادی از خود نشان داد. از این رو، به عنوان «معاون فرمانده اطلاعات ـ عملیّات محور غرب» برگزیده شد. در طراحی و اجرای جنگهای نامنظم و چریکی، نقش فعّال از خود ارائه داد و ضربات مهلکی از این طریق به دشمن وارد آورد. جنگروی از اوایل سال ۱۳۶۰ مدتّی به عنوان مسئوول طرح و برنامه عملیات تهران منصوب شده و منشأ خدمات ارزندهای در این واحد شد.
جسدش در هواپیما میان شهدا منتقل میشد که به هوش آمد!
در تیر ماه ۱۳۶۱ در عملیات رمضان شرکت جست و در این عملیّات به شدّت از ناحیه سر و صورت مجروح شد. او را میان شهدا با هواپیما به پشت جبهه منتقل کردند، که در هواپیما به هوش آمد. مدتی در بیمارستان در مشهد بستری شد و پس از آن به تهران منتقل شده و حدود هشت ماه نیز در تهران، در یک بیمارستان بستری شد. او یک چشم و یک گوشش را از دست داد و سمت راست صورتش نیز فلج گشت و ۱۵ بار مورد عمل جرّاحی قرار گرفت. پس از بهبودی مختصر، سریع خود را به جبهه رساند و در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کرد. او تا سال ۱۳۶۳ با مسئولیت های مختلف در جبهه خدمات ارزنده ای را از خود بر جای گذارد. در سال ۱۳۶۳ در تشکیل قرارگاه رمضان سهم بسزایی ایفا کرد و در راه اندازی و طرّاحی جنگهای نامنظم و چریکی در داخل عراق نیز لیاقت و توانمندی بالایی از خود نشان داد. در جنگهای نامنظم، از نیروهای مردمی عراق استفاده کرد. او به عنوان قائم مقام قرارگاه رمضان در شمال غرب کردستان خدمات شایستهای را ارائه داد و در تشکیل تیپ بدر نقش اساسی داشت. درعملیات بدر، به عنوان فرمانده جناح راست وارد عمل شد و در پاسگاه ترامه عراق، به هدایت نیروهای تحت امر پرداخت. پس از آن، در اکثر عملیّاتهایی که به عنوان قدس در غرب و جنوب انجام شد، حضور جدّی و فعال یافت.
«ابراهیم هادی»، این بار «جعفر» را طلبید!...
بهمن 64 عملیات والفجر یک فرارسید و او در آماده سازی نیرو و شناسایی منطقه و طراحی عملیّات، نقش مهمی داشت. این عملیات، آخرین عملیات او بود و نقطه وصل او... لحظه دیدار نزدیک شده بود! لحظه پیوستن به «ابراهیم هادی» که همه جا با جعفر بود و اسمش و یادش یک لحظه از ذهن و ذکر جعفر دور نمیشد و همه جا از او میگفت و بی او، گمشدهای داشت... «ابراهیم» او را طلبیده بود!
مگر نمی خواهيد به زيارت سيدالشهدا (ع) برويد؟ پس انقدر نگوييد کی میآيی!
همسر شهید از آخرین مکالمه خود با او میگوید: «حدود بيست ساعت قبل از شهادتش با هم تلفنی صحبت کرديم؛ آن زمان ايشان در منطقه عملياتی فاو بود. گفتم: کی میآيی؟ پاسخ داد: مگر نمیخواهيد به زيارت سيدالشهدا (ع) برويد؟ پس مرتب نگوييد کی میآيی! هر وقت خدا بخواهد میآيم!...» و این آخرین صدای این شیدا و شیفته شهادت بود که بیقرار زیارت کوی حسین (ع) شده بود و تاب ماندن و برگشتن نداشت.
در خون خود میغلتید و میگفت: «السلام علیک یا سیدالشهدا (ع)»
نزديک ظهر 27 بهمن روز يکشنبه سال 1364 پس از چند روز حمله و خط شکنی توسط ترکش توپ های اهدايي فرانسه به عراق، سردار بزرگ اسلام و فرمانده «لشکر 10 سیدالشهدا (ع)» در هنگام ذکر «السلام علیک یا سیدالشهدا(ع)» به فيض شهادت نائل آمد و به یاران و همرزمان شهیدش در رکاب امام عاشوراییان پیوست. به «شهید ابراهیم هادی» دوست و همرزمش؛ از تهران تا لحظه پرواز به ملکوت... او سرانجام پس از بارها رفتن تا مرز شهادت و زنده ماندن از مهلکهها، ندای «ارجعی الی ربک» دوست را شنید و لبیک گفت و آسمانی شد. يکی از همرزمانش که در کنار او مجروح شده بود، از لحظه معراج این سبکبال عاشق میگويد: «من در کنار جعفر افتاده بودم و او در حالی که بر اثر اصابت ترکش در خون خودش میغلتيد، ذکر میگفت و آخرين ذکرش: (السلام عليک يا سيدالشهداء) بود که با ذمزمه اين ذکر، به معبود هميشگیاش پيوست».
انتهای گزارش/