گلولههایی از جنس نور...
یادداشت- روند روایت زندگی و شخصیت چهرههای نامآور، تاثیرگذار و جریانساز تاریخ انقلاب و دفاع مقدس، در سالهای اخیر و با پشتوانه حمایت نهادها و سیاستگذاران رسمی فرهنگ و رسانه کشور، رشدی قابل توجه داشته است. این روایتها در قالب ارائه پرتره از این قهرمانان و عموما با تکرار الگویی مشابه، و حتی با جنس نامگذاریهایی شبیه هم، تهیه و تولید شدهاند. ورود سرمایهگذاران و حامیان و تهیه کنندگان دولتی و نهادهای حاکمیت و رسانههای رسمی به این عرصه و سفارش ساخت فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی و مستند و پشتیبانی مالی و تدارکاتی و تبلیغاتی، در سالهای اخیر، خود، ماجرایی دیگر است و بحثی مفصل و مستوفا میطلبد و محتاج یک تحلیل و ارزیابی آسیب شناسانه، از منظر اصالت و صدق بیان و تجربه عاطفی و زیباشناختی است. یکی از تازه ترین ساختهها در قالب این زیرژانر، فیلم سینمایی «صیاد» است که نگاه خود را به زندگی «امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی» چهره نامآور تاریخ دفاع مقدس و یکی از دو فرمانده نظامی ارشد مدیریت جنگ، از مقطع شروع درگیریهای نظامی و تحرکات مسلحانه در منطقه کردستان در ماههای اولیه پس از پیروزی انقلاب، تا طراحی و اجرای اولین عملیات متمرکز پس از وحدت فرماندهی جنگ بدنبال تثبیت حاکمیت جمهوری اسلامی: عملیات «طریق القدس» و فتح بستان در آذرماه 60 معطوف کرده است.
1 - زیباشناسی بصری و اصالت بیان فرمالیستیک و نگره مولف
صیاد، بیش از هرچیز، دیالوگمحور است. این با وجود قوت و قابل قبول بودن فیلمنامه «حسین تراب نژاد» که کارنامه حرفهای پر و پیمانی دارد، ناشی از تجربه طولانی «جواد افشار» کارگردان فیلم در حوزه سریال سازی تلویزیونی است. قاب بندی بصری فیلم در راستای تعمیق و تثبیت انگارهی کاراکتریستیک و پرسونای قهرمانی شخصیت اصلی فیلم، همواره از دیالوگها عقبتر است و بار اصلی این تبادل حسی بین مخاطب- قهرمان را حرفها و دیالوگها از سویی، و بازی قویدستانه و مسلط «علی سرابی»، با بهره از تجارب درخشان حرفهای که در تئاتر دارد، به دوش میکشد. فیلمهای حماسی و قهرمان محور، باید بیش از هرچیز برای ایجاد یک مرکزیت کنش بصری- روایی، دینامیزم کشش عاطفی، حسی، و زیبایی شناسانه را بر میزانسن و فرم بصری در پرداخت پرکشش روایت مورد نظر، بنا کنند. فقدان پیوستگی و انسجام روایی که خرده روایتهای متعددی را از پی هم شاهدیم، یکی دیگر از پیامدهای تجربه سریال سازی کارگردان است. باید در نظر داشت که مدیوم سینما، عنصر روایت را در یک وحدت بیانی- تالیفی متکی بر دکوپاژ و تعریف هویت بصری، بسط و امتداد می دهد. نوع دکوپاژ و ضرباهنگ درونی فیلم و تقسیم و ترکیب و توازن سکانس- پلانها است که سلیقه بصری و سبک تصویری کارگردان را انعکاس و انتقال میدهد. بسیاری از سکانسها در فیلم، نیمه کاره رها شده و توالی و تداوم حسی و مضمونی که لازمه پیوند با فضای اثر و مایه کشش و کنشمندی آن است، از دست تماشاگر رها میشود. همچنین وجود نماهای کلوزآپ متعدد و نبود نماهای لانگ شات و اکستریم لانگ شات که لازمه فیلمهای متعلق به این زیرژانر است، فیلم را از یک امکان تصویری اثرگذار، محروم کرده است. باید با درنظرگرفتن مدیوم سینما که میزانسن و دکوپاژ درآن بر اساس پرده بزرگ، تعریف، طراحی و اجرا میشود، مخاطب را در روندی همذات پندارانه و سمپاتیک با قهرمان اصلی، همراه کرده و مجذوب و درگیر روایت کند.
عدم شباهت ظاهری بازیگران با شخصیتهای تاریخی روایت، از دیگر نقاط ضعف اثر است که تنها در مورد شخص صیاد، بازی سرابی با حداکثر قدرت انتقال حسی و گیرایی خود، توانسته این ضعف را اندکی جبران کند. تنها صداها با بهره از هوش مصنوعی، شبیهسازی شده است. این در حالی است که فیالمثل، در دو فیلم «محمدحسین مهدویان» با موضوع زندگی دو سردار بزرگ جنگ: «آخرین روزهای زمستان» و «ایستاده در غبار»، میزان مهارت و دقت کارگردان را در حداکثر این شبیهسازی، شاهد بودهایم. اهمیت این شباهت در این است که ما در اینجا، با شخصیتهایی مواجهیم که در زمان ما زیستهاند و بسیاری از آنها هنوز هم زنده و در مسئولیتها و مناصب سیاسی و نظامی هستند و عدم توجه جدی به این مساله، امکان همذات پنداری و فضاسازی درست و دقیق برای مخاطب را کمرنگ میکند.
کارگردان در مدیریت پروداکشن فیلم، با توجه به اینکه این تجربه اول او در این حوزه است، حرفهای ظاهر شده و صحنههای جنگی، پرداخت بالنسبه خوبی دارد. همچنین در استفاده از پروداکشن، اغراق نشده و استفاده بی رویه از جلوههای بصری و اسپشیال افکت و نماهای پرخرج نمیبینیم که میتوانست پرداخت شخصیت اصلی را دچار خلل کند.
موسیقی «مسعود سخاوت دوست» برای این فیلم را میتوان از نقاط عطف کارنامه کاری آهنگساز شمرد که ترکیبی از موتیف های حماسی- جنگی، احساسی و عاطفی، در تقویت و تاکید فضاسازی کلی و ضرباهنگ درونی اثر است. در این موسیقی، یک تم واحد در قالب واریاسیونها و ورسیونهای متعدد به تناسب تنوع صحنهها، بسط مییابد.
2 – انگارهی شخصیت پردازانه و منظر تعریف و توسعه روایت
یکی از ملزومات و مقتضیات قدرت و قویدستی در پرداخت روایت، هم در منظر فرمیک و هم در نگره محتوایی، کیفیت پردازش شخصیتهای فرعی است که در تعامل با آنها، هسته مرکزی درام، توسعه و بسط یافته و شخصیت و قهرمان اصلی، پررنگ تر نشان داده میشود. در صیاد، روی شخصیتهای فرعی، چندان کار نشده است. شخصیت سرهنگ با بازی «نادر سلیمانی» و شخصیتی به اهمیت «تیمسار سرلشکر شهید فلاحی» و اطرافیان رئیس جمهوری وقت و دیگران، میتوانستند با طراحی درست و دقیق، در حکم پیشبرنده و تعمیق دهندهی روایت باشند و اتفاقا ابعاد و نمودهای فردی و رفتاری و «شمایل» شخصیت اصلی را هم برجسته کنند. شاید اشکال عمده در تقسیم بندی و توسعه کرنومتریک فیلم است که بخش اعظم آن را به رابطه شخصیت اصلی با رئیس جمهور و فرمانده کل قوا در آن زمان، اختصاص داده است. اگرچه این، بخشی مهم از روایت است و بسیاری حقایق را در شناخت شخصیت صیاد روشن میکند، اما تکیه روایت بر این بخش، بیشتر زمان فیلم را میگیرد و نقش این شخصیت محوری و جریانساز تاریخ جنگ را در سیر تحولات دفاع مقدس و فرماندهی نظامی ایران از «عملیات بیتالمقدس» و فتح خرمشهر تا حماسه آفرینی تعیینکننده او در «تنگه چهارزبر» و «عملیات مرصاد»، و سرانجام تا شهادت او در یک عملیات تروریستی، ناگفته میگذارد. ما با خیلی از حقایقی که صیاد را «صیاد» کرد، آشنا نمیشویم. ریشه اختلافات او با فرماندهی سپاه در سالهای جنگ بر سر مدیریت نظامی و دفاعی و طراحی عملیاتها را درنمییابیم. روند شکلگیری و تکامل یک شخصیت بزرگ تاریخ جنگ را در جریان این هشت سال نمیبینیم. ابتکارعملها و تدبیرهای هوشمندانه و نبوغ نظامی او که پس از ناکامی در «عملیات رمضان» با راهگشایی در روند جنگ، در تحقق «وحدت فرماندهی» و در قالب طرحهایی همچون «آتش بجای خون» تحقق یافت، در این فیلم، تصویر نشده است.
با اینهمه، یکی از نقاط قوت فیلم، شخصیتپردازی واقعگرا، دور از شعارزدگی و پرهیز از ترسیم تک بعدی و تصنعی شخصیت صیاد است. ما قهرمان فیلم را در تنوعی از حالات و ابعاد و وجوه مختلف روحی، عاطفی، معنوی، نظامی، میبینیم که در کلیت خود، اگرچه نه تمام و کمال، اما نزدیک به یک «فردیت» شده است و این دستیابی به یک «شَما» و «شمایل» فردی و ترسیم کاراکتری با همه وجوه انسانی متعدد و متکثر خود، میتواند مهمترین توفیق فیلمساز باشد. انتخاب «مارال بنی آدم» برای بازی در نقش «عفت» همسر صیاد، با بهره هوشمندانه از اینکه او همسر واقعی «علی سرابی» هم هست، در گذر از ممنوعیتهای کمرنگ کنندهی وجه عاطفی رابطه این زوج، امکان مثبتی برای جلوهبخشی پررنگتر به وجه عاطفی و شخصیت فردی قهرمان اصلی و زندگی خانوادگی او داده و مانع از درافتادن شخصیت به ورطه خنثی بودن شده و به باورپذیرتر شدنش کمک میکند.
در این فیلم، همچنین فارغ از اشارات و کنایات سیاسی گاه صریح، می توان نقد رویکرد سالهای اول انقلاب در طرح پاکسازی ارتش و اعمال فشارها و محدودیتها و محرومیتهای ناروا و ناعادلانه، برای بسیاری از پرسنل شریف و فداکار و غیرتمند ارتشی را دید. ارتشیانی که با وجود جفاها و بی مهریها و گاه حذف و طرد و متهم و محکوم شدن به ضد انقلابی بودن و انگ و افتراهای ناشی از هیجانات کور و افراطیگریهای تحت پوشش انقلابیگری، شرافتمدانه و شجاعانه پای این مرز و بوم ایستادند و مظلومانه تا شهادت برای دفاع از حریم مقدس میهن، پیش رفتند. در این فیلم، گزارشی گویا را از این حجم حملهها و شدت این فشارها بر ارتش، در آن سالهای پرتلاطم، شاهدیم.
3 – یک نقطه برای شروع؛ عبور آرام و تدریجی از «پروداکشن» به «شخصیت»
در یک جمع بندی و ارزیابی کلی، مهمترین هوشمندی فیلمساز، دوری آگاهانه از فرمولهای رایج و معمول ستارهسازی با فرمولهای کلیشه ای و اغراق شده و تعریف شخصیت و شمایل فردی صیاد در بستری از پیوند و مواجهه او با شرایط و زمینه های تاریخی و سیاسی و اجتماعی است، در یک برهه مشخص- و نه کامل- از زندگی او. اینکه شخصیت «آنتاگونیست» یا همان «قطب منفی» تعریف شده در فیلم یعنی «ابوالحسن بنی صدر» در جایگاه رییس جمهور و فرمانده کل قوا بین سالهای 60- 58 نیز تقریبا برای اولین بار است که بدور از کلیشهسازیها و تکرار الگوی مشخص این چند دهه، پرداختی واقعنماتر و باورپذیرتر دارد و به سبک تیپسازی های کاریکاتوروار و تک بعدی و بشدت سطحی و مطلقنگرانهی گذشته نیست و لااقل تلاش مشهودی را برای گذار از این رویکرد به سمت یک اعتدال و واقعنگری در تعریف شخصیت میبینیم، تلاشی در ذات خود، قابل ارج است و در این زمانه مغتنم. در مجموع، معدل کیفی «صیاد» را نسبت به دیگر تولیدات مشابه از قهرمانان دفاع مقدس در سالهای اخیر، از «آسمان غرب» و «شور شیرین» و «زیباتر از زندگی» و... و هنوز در فاصله ای چشمگیر با نمونهای در قد و قواره «ایستاده در غبار»، تجربهای قابل تامل باید شمرد با دستاوردی نسبتا موفق در این عرصه و انطباق تصویر با صیادی که هرگز صید هیچ روایت و رویتی نشد، از آنکه خود، «صیاد دلها» بود. «صیاد» با همه نقاط ضعف و نارساییهای تکنیکی و محتوایی خود، اما با یک هوشمندی- ولو حداقلی- در بهره از الگوی محوریت و اصالت دادن به تعریف شخصیت فردی در روند رشد روایت، بر جاذبههای ظاهری و وجوه تکنیکال سینمای جنگ، میتواند یک نقطه شروع باشد.
فرزاد زادمحسن