
برشی از کتاب «خاکساران» | با مشت و لگد به جانم افتادند
در قسمتی از کتاب «خاکساران» که مجموعه خاطرات جانباز سرافراز عمران ثقفی است، میخوانید: «مرا به اتاق حسینی برد و به تخت بست و حسینی را صدا زد و هنوز ده، پانزده ضربه بیشتر نزده بود که خون از پاهایم جاری شد؛ در نتیجه کابل را کنار گذاشتند و با مشت و لگد به جانم افتادند و بعد از لحظاتی دوباره مرا به اتاق بازجویی آوردند ...»