نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات داد
کتاب «خاطرات ترک خورده» از آزاده گرانقدر چنگیز بابایی در شهرستان قائم شهر رونمایی شد.
کد خبر: ۵۷۷۴۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۳

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «محمدحسن برجعلی» در مصاحبه‌ای به بیان خاطره‌ای از خوابیدن فرزندش در کنار پیکر شهدا و آماده کردن اعلامیه شهادتش پرداخته که شما را به تماشای قسمتی از فیلم مصاحبه دعوت می‌کنیم.
کد خبر: ۵۷۷۴۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۲

خاطره شفاهی جانباز عبداله آزادی شیری
جانباز دوران دفاع مقدس «عبداله آزادی شیری» در خاطره‌ای می‌گوید: «ما عشایر هستیم. عشایر تعصب خاصی به مملکت و ناموس دارد و...» فیلم خاطره‌گویی این جانباز بزرگوار را در نوید‌شاهد ببینید.
کد خبر: ۵۷۷۳۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۱

برادر شهید «رمضان مداح» نقل می‌کند: «با عجله به اتاقش رفت. کتابی را لای چادر پیچید و توی کمد جای داد. وقتی مادر آمد، دوباره درِ کمد را باز کرد. کتاب را به مادر نشان داد و گفت: مامان! بالاخره رساله امام به دستم رسید. مواظب باش کسی نفهمه. مادر نگاهی به رساله امام کرد و لبخند رضایت زد.»
کد خبر: ۵۷۷۳۴۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۱

خاطره‌نگاری جانبازان
عباس روشنی در خاطراتی گفت: «روستای فرفهان 56 شهید داده است و معروف به روستای انقلابی می‌باشد. از همان اوایل دفاع مقدس، شور و شوق جبهه رفتن بین جوانان بالا بود و من هم که دوم راهنمایی بودم با دستکاری شناسنامه‌ام به جبهه رفتم.»
کد خبر: ۵۷۷۳۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۵

خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز «مصطفی سرلک» متولد روستای محمودآباد خمین در خاطرات خود از نحوه اعزام خود به جبهه گفت: «به همراه 18 نفر از دوستان و هم ولایتی‌ها به صورت بسیجی و داوطلبانه برای اعزام به جبهه ثبت نام کردیم. دوران آموزشی را در گردان 21 حمزه سیدالشهدا گذراندیم. بعد از اینکه برادرم شهید شد چند وقتی را در کنار خانواده ماندم و بعد برای دوران مقدس سربازی مجدد راهی جبهه شدم.»
کد خبر: ۵۷۷۳۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۷

خاطرات شفاهی جانباز آزاده محمد میرزایی از عملیات والفجر مقدماتی
جانباز آزاده "محمد میرزایی" در خاطرات خود گفت: «در پادگان دوکوهه، گردان روح الله خدمت می‌کردم و رسته‌ام آرپی‌جی‌زن بود. همان چند ماه اول قرار شد شب بیست و یکم عملیات والفجر مقدماتی انجامش شود و گردان ما خط شکن این عملیات بود.»
کد خبر: ۵۷۷۳۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۷

خاطره نگاری جانبازان
جانباز «محمد رحیمی» در خاطرات خود گفت: «من تنها فرزند پسر خانواده بودم و اگرچه خیلی مشتاق حضور در جبهه بودم ولی خانواده اجازه نمی‌دادند که داوطلبانه به جبهه بروم. با رسیدن سنم به موعد سربازی از طریق سپاه راهی جبهه شدم. در عملیات کربلای 5 من در توپخانه خدمت می‌کردم و به لطف خدا با توپ تک لوله 57، جنگنده دشمن را حین شکستن دیوار صوتی زدم.»
کد خبر: ۵۷۷۳۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۷

خاطره‌نگاری جانبازان
جانباز محمد بیات در خاطرات خود از نحوه اعزام به جبهه و جانباز شدنش برایمان گفت: «16 ساله بودم که با دستکاری شناسنامه به عنوان نیروی بسیج راهی جبهه شدم. در عملیات آخرم خیلی سر به سر دشمن گذاشتیم و دشمن هم زیادی تحویلمان گرفت و چشمانم را باز کردم، دیدم در بیمارستان حضرت قاسم(ع) اهواز هستم.»
کد خبر: ۵۷۷۳۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۵

خاطره نگاری جانبازان
جانباز "قاسم خادمی" از نحوه اعزام به جبهه خود گفت: «سال 1341 در روستای آشناخور متولد شدم. بعد از دوران تحصیل موعد سربازی ام رسید. بعد از دوره آموزشی به سراب اردبیل و سپس سنندج رفتم. جزو نیروهای گروهان مالک اشتر و تیپ دو سقز بودم که مجروح شدم. »
کد خبر: ۵۷۷۳۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۶

خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "علی اصغر عظیمی" در خاطرات خود گفت : «یک ساله بودم مادرم از دنیا رفت و در سه سالگی پدرم را هم از دست دادم. خودم تنها و بی کس بزرگ شدم. موعد سربازی ام که رسید دوران خدمتم در فاو بودم که بر اثر اصابت موشک به درجه جانبازی نائل شدم.»
کد خبر: ۵۷۷۳۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۶

خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز رضا خاقانی از اهالی روستای سرکوبه در خاطرات خود از دفاع مقدس گفت: «من 18 شهریور 1363 از طریق ارتش به جبهه اعزام شدم. لشکر 28 سنندج در تاریخ 22 اسفند 1363 عملیات بدر را در جزیره مجنون شروع کرد که بعثی ها با استفاده از جنگنده هایش بمباران شیمیایی انجام داد. بوی سیب همه جا را پر کرده بود و من در این عملیات شیمیایی شدم.»
کد خبر: ۵۷۷۳۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۶

خاطره نگاری آزادگان؛
جانباز آزاده خلیل نوروزی در خاطرات خود از نحوه اعزام به جبهه و به اسارت درآمدنش گفت:«6 خرداد 1363 با دستکاری شناسنامه ام برای خدمت نام نویسی کردم و بعد از دوره آموزشی به دشت لاله اعزام شدم. خیلی شور و شوق عملیات پیش رو را داشتم. اگر این جنگ نابرابر ما مهمات به اندازه کافی داشتیم، هیچ رزمنده ایرانی اسیر نمی شد.»
کد خبر: ۵۷۷۳۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۸

خاطره‌نگاری جانبازان
جانباز «حسینعلی شعبانی» متولد روستای آشیانه سفلی از خاطرات جبهه و جنگ گفت: «قطعنامه پذیرفته شده بود و بین رزمندگان ایران و عراق دیگر جنگ و درگیری نبود. یک روز صبح متوجه شدیم نیروهای بعث در حال زدن نیروهای پشت خط هستند که به ما دستور عقب نشینی دادند تا نیروها سازمان دهی شوند.»
کد خبر: ۵۷۷۳۰۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۸

خاطره‌نگاری جانبازان
جانباز «حسین ساداتی» در خاطرات جبهه از نحوه اعزام تا جانبازی نائل آمدن را برایمان گفت: «چهارده سالم بود که از طریق بسیج راهی جهاد و رزم شدم و در پادگان سید حمزه سیدالشهدا (ع) آموزش دیدم و بعد به کردستان اعزام شدم. بعد از مجروحیت مجدد سال‌های بعد به جبهه رفتم. تا اینکه بر اثر انفجار نارنجک تفنگی به جانبازی رسیدم و هنوز هم دو ترکش باقی مانده در سرم حرکت می کنند.»
کد خبر: ۵۷۷۳۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۴

خاطره‌نگاری جانبازان
جانباز «حسین خبازی» از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس است که در آن سالها راننده بلدوزر بود و در عملیات والفجر 4 در حین ساختن سنگر به درجه جانبازی نائل آمد. خاطره جانبازی ایشان را در این خبر از زبان خودشان بشنویم.
کد خبر: ۵۷۷۲۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۴

برگی از خاطرات همسر شهید «خسرو وفایی»؛
«برای گرفتن گواهی رشد به دادگستری رفتیم. آنجا به من گفتند شما اختلاف سنی‌تان با این آقا خیلی زیاد است مگر شما را به این ازدواج مجبور کرده‌اند؟ ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همسر شهید «خسرو وفایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۷۲۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۶

مروری بر زندگی‌نامه شهید نیروی انتظامی «عباسعلی حقانی»
پدر شهید «عباسعلی حقانی» بیان می‌کند: وقتی با پاسگاه ایشان تماس گرفتم و گفتم هر اتفاقی که افتاده بگویید و مسئول پاسگاه گفتند که فرزند شما به شهادت رسیده به او گفتم از اینکه من را از سرگردانی درآوردید ممنونم، راضی هستم به رضای خدا.
کد خبر: ۵۷۷۲۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۰

«سال ۶۱ در موصل برایمان سخنرانی کرد. گفت ما باید به اسرای کربلا اقتدا کنیم و خط اونا رو دنبال کنیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۷۲۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۴

«همان‌طور که به دنبال جای مناسبی برای وضو می‌گشتم، چشمم به چیزی افتاد شبیه تخته‌ا‌ی بزرگ یا کیسه شنی به نظر جای خوبی برای وضو بود. مشغول مسح بودم که ناگهان دیدم چیزی که رویش ایستاده‌ام یعنی روی آب جسد یک عراقی است ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمندگان قزوین است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۷۲۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۱