قسمت نخست خاطرات شهید «اسماعیل معینیان»
مادر شهید «اسماعیل معینیان» نقل میکند: «با خواهرش از سرِ زمین آمدند؛ خسته و کوبیده. دست و پایش را شست و صدا زد: بچهها! اول نماز. ده یازده ساله بود، همه پشتش میایستادند. او هم شمرده شمرده میخواند تا آنها بتوانند درست تلفظ کنند.»