نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات داد
خاطره‌نگاری جانباز سرافراز
جانباز اسرافراز «علی اکبر فیروزیار» می‌گوید: به ما گفته بودند گردان را به خط مقدم رساندید؛ خودتان برگردید ولی کی بود که برگردد...
کد خبر: ۵۷۲۱۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۳۱

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
حیدر جان‌محمدی پدر شهید «محمدشریف جان محمدی» نقل می‌کند: «محمد اهل نماز و روزه بود. همیشه نمازهایش را اول وقت می‌خواند. همیشه می‌گفت: برای دفاع از خاک کشور باید جان را فدا کرد.» در ادامه مصاحبه تصویری با پدر این شهید گرانقدر را در نوید شاهد می‌بینید.
کد خبر: ۵۷۲۱۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۸

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
منور دادوند مادر شهید «محمد اورکی‌چهارلنگ» می‌گوید: «یادم می‌آید یکی از همسایه‌هایمان به دیدن ما آمده بود، آن زمان محمد هم به مرخصی آمده بود تا چشمش به محمد خورد، گفت: ای بابا محمد تو هم که شهید نمی‌شوی؟ محمد در جواب گفت: این‌بار که به جبهه بروی شهید می‌شوی، بعد از چهل روز هم من شهید می‌شوم.» در ادامه مصاحبه تصویری با مادر این شهید گرانقدر را در نوید شاهد می‌بینید.
کد خبر: ۵۷۲۱۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۷

«در سال ۶۷ وقتی در یکی از آسایشگاه‌ها مراسم سینه‌زنی اجرا شد سرهنگ عراقی این صحنه‌ها را از پنجره دیده به آن‌ها اخطار داده بود که سینه‌زنی نکنید، ولی اسرا توجهی نکرده بودند لذا به دستور او با کابل مورد ضرب‌وشتم قرار گرفتند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۲۱۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۴

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
خاصل طلا رودبار مادر شهید «ماجد ابدالی رضایی» می‌گوید: «از همان دوران کودکی پسر خیلی خوبی بود، چه در زمانی که در خانه بود و چه در زمانی که به مدرسه می‌رفت. همیشه معلم‌ها از او راضی بودند. در نامه‌هایش همیشه می‌نوشت: نگران من نباشید، و به خدا توکل کنید.» در ادامه مصاحبه تصویری با مادر این شهید گرانقدر را در نوید شاهد می‌بینید.
کد خبر: ۵۷۲۱۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۵

برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛
«من از این خوف دارم که مبادا شما هم سعادت شهادت را داشته باشید و همانند شهید حسن رسولی از من ناراحت باشید و در آن دنیا شفیع این بنده حقیر نباشید ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۲۰۸۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۳

برادر شهید «ابوالفضل بنی‌اسدی» نقل می‌کند: « او می‌رفت و من از پشت سرش نگاه می‌کردم. جمله «مسافر کربلا» در پشت بلوزش من را به فکر فرو برد. خواستم باز هم به ما سر بزند که گفت: «اگه زنده موندم دوباره می‌آم.»
کد خبر: ۵۷۲۰۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۳

محرم در اسارت/
بردن نام آقا عبدالله الحسین (ع) در اردوگاه جرم بود و گریه کردن در این ماه شکنجه به همراه داشت. در ادامه کلیپی از خاطرات محرم در اسارت، دکتر «محمد سلطانی» از آزادگان سرافراز ایلامی تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۲۰۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۳

خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «پرویز ایمانی شیرکلایی» می‌گوید: برف سنگینی باریده و راه‌ها بسته شده بود، برف را داخل یک لگن آب میکردم تنش را میشستم، همان تنی که ترکش داغ خورد.
کد خبر: ۵۷۱۹۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۲

«می‌رفتیم به خانواده‌ها خبر شهادت‌شان را بدهیم. خانواده شهدا می‌آمدند. اصرار می‌کردند قبل از تشییع، شهیدشان را در سردخانه ببینند. می‌آوردیم می‌دیدند. در محوطه بی‌تابی می‌کردند و آرام یا بلند گریه می‌کردند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «غلامحسن حدادزادگان» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۱۹۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۰

قسمت دوم خاطرات شهید «سید کاظم موسوی»
عموی شهید «سید کاظم موسوی» نقل می‌کند: «فهمیده بودم که مقلد و عاشق امام است. آخرین بار که دیدمش. گفت: خوشحالم که یه لحظه از عمرم رو بیهوده تلف نکردم و همیشه مشغول مطالعه بودم!»
کد خبر: ۵۷۱۹۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۰

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
گل‌گز مرادخانی مادر شهید «قربان حاجی صادقلو» می‌گوید: «قربان با شروع جنگ تحمیلی تمام توانش را گذاشت تا به جبهه برود، شور و شوق عجیبی داشت. هر بار که به او می‌گفتم: بگذار دیگران به جبهه بروند می‌گفت: من همسر و فرزندی ندارم که نگران باشم. کسانی که شرایط مثل من را دارند در اولیت هستند که به جبهه بروند.» در ادامه مصاحبه تصویری با مادر این شهید گرانقدر را در نوید شاهد می‌بینید.
کد خبر: ۵۷۱۹۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۳

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
غلامحسین زرگری پدر شهید «قاسم زرگری» نقل می کند: «قاسم هر دو سه ماه یکبار به مرخصی می‌آمد. سعی می‌کرد بیشتر اوقالت در جبهه بماند و کمتر به مرخصی بیایید. من به او می‌گفتم: پسرم بیشتر به مرخصی بیا و به ما سر بزن. می‌گفت: حضورم در جبهه مهمتر است و به من احتیاج دارند. روزی هم که به شهادت رسید، همرزمانش به ما اطلاع دادند.» در ادامه مصاحبه تصویری با پدر این شهید گرانقدر را در نوید شاهد می‌بینید.
کد خبر: ۵۷۱۹۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۳

قسمت سوم خاطرات شهید «حسین نوچه‌ناسار»
خواهر شهید «حسین نوچه‌ناسار» نقل می‌کند: «آمدم کنارش. چشمانش نیمه‌باز بود. دستم را روی پیشانی‌اش کشیدم و موهایش را نوازش کردم. گفتم: داداش‌جان! چقدر شبیه شهدا شدی؟ بلافاصله ازجا بلند شد و گفت: قربون آبجی‌ام برم. خدا از دهنت بشنوه! نمی‌دونی چه کیفی داره شهادت!»
کد خبر: ۵۷۱۹۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۰

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
بتول مرادی مادر شهید «قاسم اکبری» می‌گوید: «زمانی که قاسم به جبهه رفت به من اطلاع نداد، نگران بود نکند حس مادری‌ام اجازه رفتن او را به جبهه بگیرد، به خانه پدرم رفت و از آنجا به جبهه اعزام شد. در جبهه که بود مدام برای پدرم نامه می‌نوشت؛ به مادرم بگویید نگران من نباشد. به فکر خانواده شهدا باشید که فرزندانشان در راه خدا شهید شدند.» در ادامه مصاحبه تصویری با مادر این شهید گرانقدر را در نوید شاهد می‌بینید.
کد خبر: ۵۷۱۸۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۱

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
احمد مولایی سروندانی پدر شهید «فردین مولایی سروندانی» نقل می‌کند: «همیشه می‌گفت دوست‌دارم در جبهه شهید شوم. هر چه به شهید گفتم که به جبهه نرود قبول نکرد. می‌گفت دوست‌دارم برای نجات کسی جانم را فدا کنم.» در ادامه مصاحبه تصویری با پدر این شهید گرانقدر را در نوید شاهد می‌بینید.
کد خبر: ۵۷۱۸۸۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۰

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
فرنگیس خاکسار مادر شهید «علیرضا زغل» می‌گوید: «مادرم دعا کن شهید شوم. مادر عزيز، از دست فرزند خودت ناراحت نباش. فقط دعا کن که خدا مرا ببخشد و شهيد کند. چون ما خيلی آرزوی شهادت داريم.» در ادامه مصاحبه تصویری با پدر و مادر این شهید گرانقدر را در نوید شاهد می‌بینید.
کد خبر: ۵۷۱۸۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۹

خاطره‌نگاری جانباز سرافراز
جانباز اسرافراز «رضا مهدوی زفرقندی» می‌گوید: وظیفه میهنی و انسانی تمام مسلمانان بود که به جبهه بروند؛ من هم به عنوان جوانی که تازه تشکیل خانواده داده بود، به جبهه اعزام شدم.
کد خبر: ۵۷۱۸۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۹

«عمل مصیب هفت ساعت طول کشید و شست پایش را قطع کردند. بعد از عمل، فرمانده گردان حضرت رسول به ملاقات مصیب آمد. یک اورکت‌ تر و تمیز به مصیب داد و گفت این را فرمانده لشکر حاج مهدی زین‌الدین داده تا به شما بدهم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات برادر شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۱۸۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۹

برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛
«من خیلی آرزو داشتم که تو هر چه زودتر از دانشگاه معلم شوی و به برادران و خواهران درس بدهی، ولی حالا که رفته‌ای به جبهه جنگ آرزو دارم هر چه زودتر به پیروزی نهایی برسید ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۱۸۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۹